طلبه شهید محمود اکبری زارع
ردیف |
1 |
نام |
محمود |
نام خانوادگی |
اکبری زارع |
نام پدر |
رضا |
تاریخ تولد |
1348/4/20 |
محل تولد |
روستای کوشه شهر آباد بردسکن |
مسئولیت |
تخریبچی و مبلّغ |
تاریخ شهادت |
1365/11/10 |
محل شهادت |
پاسگاه زید شلمچه |
گلزار |
روستای کوشه شهر آباد بردسکن |
آخ، دستانت زخمی شد. بگذار پدر خار را از دستانت بیرون بکشد. گفته بود نمیخواهی بیایی؛ اما اصرار پشت اصرار. گریه کردی که من میخواهم بیایم. آمدی و در میان رقص خوشههای گندم میدویدی. چشمان پدر خیره به دویدن تو بود.
شاید به فردایت فکر میکرد. شاید هم به چند سال پیش، وقتی در بیستمین روز از تیر ماه 1348 تو در روستای «کوشه» به دنیا آمدی. نامت را «اکبر» نهاد و از همین جا بود که اولین سرمشق زندگیات را از آموزگار ادب، یعنی پدرت آموختی.
در هفت سالگی قدم به مدرسه نهادی. گردونه زمان میچرخید و سالها آمد و رفت. دوران ابتدایی را سپری کردی. یک روز هم آمدی خانه، نوجوانی که در اولین بهار زندگیاش بر سجاده بندگی نشسته بود. آمده بودی تا بگویی می خواهی به حوزه بروی. پدر با لبخندش، رضایتش را اعلام کرد. در مدرسه علمیه «حاج سلطان» ثبتنام کردی و قدم در راهی نهادی که پایانش نور و برکت بود. پنج سال در آن حوزه درس خواندی. وقتی پدر در آن لباس تو را دید، در پوست خود نمیگنجید، تاجی سپید از کرامت بر سر نهاده بودی. سال 1364 بود که تصمیم گرفتی برای ادامه تحصیل به خوانسار بروی و در محضر حضرت آیت الله «ابنرضا» زانوی ادب بزنی. مدتی در حوزه علمیه خوانسار درس خواندی.
در آن سالها رقص مکعبهای چوبی را دیدی که بر دوش پروانهها تا خدا میروند. تصمیم گرفتی تا از قیل و قال مدرسه رها شوی و تن به خاک جبهه دهی. در بسیج ثبتنام کردی و بعد از گذراندن آموزشهای نظامی در سپاه پاسداران مشغول به خدمت شدی. میگفتی مهم نیست در حوزه باشم یا در سپاه، هر کجا که باشد خدمتگذار این نظام هستم. یک روز از روزهای حماسه، غم سنگینی بر دلت نشست. برادرت قاسم، خونینبال به دیار افلاکیان پرواز کرد. میدیدمت که در تشییع جنازاش چه بیقرار شدی.
دیگر تو ماندی و یاد آن پرستوی جنوبی. تحمل نیاوردی، هوای شهر بس دلت را تنگ کرده بود. هوای جنون در سرت افتاد. تو در جبهه در سمت تخریبچی تن به میدان مین سپردی تا معبر از عشق را تا خدا باز کنی. سرانجام در 10/11/1365 خاک شلمچه از خونت تبرک یافت.
«روحش شاد و راهش پررهرو باد»
وصیتنامه:
...« ای امت حزبالله! ای مردم شهید پرور!
امام را یاری کنید و بدانید که انشاءالله پیروز هستید. صبر و استقامت را پیشه کنید «اناللهمعالصابرین» خداوند با صابران است. ای برادران و ای خواهران! عاقبت مرگ شما را در مییابد، چرا خود را مهیا نمیکنید و به این حدیث از علی علیهالسلام مراجعه کنید که میفرماید: «مرگ همه نعمتهای دنیا را در نظر آدمی فاسد و بیاهمیت جلوه میدهد پس چرا شما به دنبال عملهایی نمیروید که مرگ نتواند آنها را از بین ببرد.»
ای برادران بسیج! و به خصوص برادران سپاهی! این جنگ شما را از پا در نیاورد، مقاومت کنید تا شهادت، چونکه اگر ما شهادت را سر لوحه کار خود قرار دهیم و اگر کسی از مرگ که همانا شهادت است نترسید بدانید که پیروز است انشاءالله. این رژیم بعث عراق را نابود کنید و در انتظار ظهور مهدی موعود عجلاللهتعالیفرجه باشید که انشاءالله این جنگ مقدمة ظهور آن حضرت باشد.
و ای برادران و خواهران و یاران امام زمان! تفرقه را کنار بگذارید و به ریسمان خداوند چنگ بزنید که قرآن کریم میفرماید: «واعتصموا بجبل الله جمعیاً و لا تفرقوا» «آلعمران،103» اگر شما با یکدیگر اختلاف داشتید منافقان از این اختلاف سوءاستفاده میکنند و بر شما مسلط میشوند. خود را به اخلاق اسلامی آراسته کنید و از غیبت و کارهای زشت اجتناب کنید.
و ای امام بزرگوار! بدان که ما تا پای جان ایستادهایم و شما را تنها نخواهیم گذاشت و ای امت حزبالله! بدانید که ما رزمندگان پاسدار خون شهیدان شما خواهیم بود انشاءالله.
و ای کفار و منافقان! بدانید که ما در زمان جنگ وارد سپاه شدیم و از اول هم که این لباس را پوشیدیم خودمان میدانستیم که عاقبت این کار شهادت است. و با چشم باز راه را انتخاب کردیم و به گفتة اماممان« اگر بکشیم و کشته شویم در هر دو حال پیروز هستیم.» اسلام بیاورید و دست از جنایت بردارید. امیدوارم که خداوند تمام این منافقان و کفار را اگر قابل هدایت هستند، هدایت کند و اگر نه، از صفحه روزگار براندازد»...
پدر عزیزم! پدر جان! در مرگ فرزندت گریه مکن؛ بلکه شیرینی پخش کن. درست است که پدر و در شبهای سرد زمستان، در میان برف و باران زحمت کشیدی و مرا به این سنّ و سال زساندی، ولی حالا مدتی است که باید من عصای دست شما باشم و به شما خدمت کنم، ولی میدانم که من جز بدی کاری نکردم.
پدرجان! میدانید امروز روزی است که خداوند از آن افرادی که گفتند: ای کاش ما هم در زمان امام حسین علیهالسلام بودیم و فرزندان و مال و جانمان را فدای آن حضرت مینمودیم، امتحان به عمل آورده تا ببیند آن مردمی که این حرفها را میزنند، از روی حقیقت است یا خیر، بالعکس و شما پدر جان! از آن افرادی هستید که در امتحان الهی به سر میبرید؛ سعی کنید از امتحان موفق و پیروز درآئید و از خداوند خواهانم تا به شما عزت بخشد و امیدوارم که در حق من گذشت کنید، گناهانم را ببخشید. و تو مادرجان! میدانم داغ فرزند برای تو خیلی سخت است، ولی از شما انتظار دارم مانند مادر وهب، در برابر مشکلات و داغ فرزندت مقاومت نموده و گریه را تا آنجایی که امکان دارد مراعات نمایی تا دشمنان اسلام و منافقین کور دل بدانند که در هر زمان، مادرانی شیرزن چون شما هستند که پیرو زینب سلامالله علیها و مادر وهب هستند. و از برادرانم میخواهم راه مرا ادامه دهید و مادرم را دلداری دهید و شما خواهرانم با حجاب خود روح من و دیگر شهیدان را شاد کنید.
والسلام علی من اتبع الهدی
محمود اکبری زارع